در لابلای داستانی از گل های شب به بهای خستگی اسب ها9

در لابلای داستانی از گل های شب،
به بهای خستگی اسب ها،
انگار ، کسی به نام او بود،
که دهانی زیبا داشت،

پس از ساعت ها عشق بازی،
پشت تلفن،
می‌رفت و صدایش را می‌شست،

در گریبانش،
دکمه‌ای بزرگ و گیسوان بلندی داشت
آن هنگام که لیوان شراب را سر می‌کشید
ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود

آن شب در آکسارای را
هرگز از یاد نمی‌برم
که دست بر صورت‌ام کشیده بود
انگار
هر قدر که به دریا نزدیک می‌شدم
باورم می‌شد که عظمت این روشنا
از چهره‌ی من بود

بارش باران
به هنگام تسکین درد
از حلاوت بودنش
اتفاقی بی‌نظیر بود
شبیه سازدهنی کولیان جنوب
رنگارنگ
و چنان کیسه مملو از پرنده
آوایی خوش در گلو داشت

شعر در لابلای داستانی از گل های شب به بهای خستگی اسب ها

در ادامه بخوانید » بی وفا ! امروز با فردا چه فرقی می کند؟

شاعر »  جمال ثریا

ارسال شده در ۱ تیر ۱۳۹۹
  • اشتراک گذاری :
  • 71

    لینک دوستان

    دیدگاه ها

    guest

    0 نظرات
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها

    از سراسر وب