ادبیاتاشعار ایرانی

دور است از من آرزو دور – دیر است بر من زندگی دیر

تنگ غروب است
در خانه شمعی و چراغی یا صدایی نیست
اما…
در من کسی می گرید اینجا
ساعت به تابوت سیاهش خفته گویی
قلب زمان استاده از کار
از قاب عکسی چشم های آشنایی روی دیوار
دارد به من نظر اما چه بیمار
در آسمان تیره یک چابک پرستو
با پنجه های باد وحشی در ستیز است
باران نمی بارد ولی ابری شناور
با یادهای خوب من پا در گریز است
دور است از من آرزو دور
دیر است بر من زندگی دیر
دلتنگ از این دوری و دیری و تماشا
در من کسی خاموش می گرید در اینجا

سیاوش کسرایی

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا