روزی بزرگ،آرام آرام،در اصالت ما،دست میبرد

در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ،
سوزنی به ما نشسته، تنها،
یک سوزن!
روزی بزرگ، آرام آرام ،در اصالت ما، دست میبرد.
تا شانه،رفته رفته به پس رود،
که تنها از دور، از دور توانائیم،
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا،
بر آن فرود میآیند،
و در شناختنِ دستهای خود، دستهای بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو،
دست میزنم، که به پسنگری و ببینی،
که نمیخندم.در روز بزرگ، تنها،
آن که بیشمار سوزن خوردهست، میخندد:
تنها خورشید.
روزی بزرگ، در اصالت ما، دست میبرد،
تا، سوزن سوزن، به ماش باز دهد،
ما – در یک گفتگوی معمولی روزانه – بر سر خود،
نا گهان خبردار میشویم،
از تاجی از هوا!
پی میبریم حرکات بیخودانه دستهامان، هنگام گفتگو،
نامههائی از هوا را توشیح کرده است،
نخوانده، توشیح کرده است،
شاید در یکی از نامهها، به عشق، معترف شده باشیم.
یا به قتل،
و شاید از این روست که بیدلیل، دوست داشته،
یا تبعید میشویم،
ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایهای کوتاه است،
در دم تبعید، کشیدن چارپایه ،
در دم خفقان،
بدانیم پادشاه هوائیم، پادشاه هوائیم.
در آخرین حنجره، من، بادبانهای بیشمار میبینم.
و بهنگام روز، همین امروز،
صدای افتادن میوههای رسیده را،
بر زمین سرد، میشنوم.
اما هنوز، لغتی به شعر نیافزودهام، که آفتاب، کاغذ را،
از سایهی دستم، میپوشاند.
سوزن، میدرخشد و،
کج شده ست!
در آفتاب ملایم، از زیر درختان ملایمتر، از پی تابوتی بیسرپوش،
روانهایم و روان بودیم،
و سایه گلی، ناف مرده را،
پوشاندهست.
روزی بزرگ،آرام آرام،در اصالت ما،دست میبرد
بیشتر بخوانید: شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد
نویسنده:بیژن الهی