می خواهم در زمینی گل آلوده و پر حلزون
به دست خود گودالی ژرف بکنم
تا آسوده استخوانهای فرسوده ام را در آن بچینم
و چون کوسه ای در موج ، در فراموشی بیارامم
من از وصیت نامه و گور بیزارم
پیش از آن که اشکی از مردمان طلب کنم
مرا خوشتر آن که تا زنده ام ، زاغان را فرا خوانم
تا از سراپای پیکر ناپاکم خون روانه کنند
ای کرم ها
همرهان سیه روی بی چشم و گوش
بنگرید که مرده ای شاد و رها به سویتان می آید
ای فیلسوفان کامروا ، فرزندان فساد
بی سرزنش میان ویرانه ی پیکرم روید و بگویید
هنوز هم ، آیا رنج دیگری هست ؟
برای این تن فرسوده ی بی جان
مرده ای میان مردگان
شعر تن فرسوده ی بی جان مرده ای میان مردگان
در ادامه بخوانید » باران رنگهای آهنگین میوزد
شاعر » شارل بودلر
ارسال شده در ۳۰ خرداد ۱۳۹۹
کپی شد
لینک دوستان
0 نظرات
دیدگاه ها