ای مرگ!
ای ناخدای پیر!
اینک گاهِ رفتن!
بیا تا لنگرها بر کشیم!
این سرزمین بر نمی انگیزد جز ملال
آه مرگ
بگذار بادبان برافروزیم!
گرچه چون مُرکب سیاه است این دریا و آسمان
لیک هزار توی قلب هامان
-که تو آشنایی با هر خم و هر پیچ اش-
لبریز است ز پرتوهای درخشان.
جاری کن شوکران تلخ ات را
تا مگر جانی تازه دمد ما را
این آتش
سبعانه می گدازد مغزهامان
و ما سخت آرزومندیم سقوط را؛
– بهشت یا دوزخ،چه تفاوت دارد؟-
سقوط به ژرفای ناشناخته ها
تا مگر بازیابیم
یک چیز تازه ی دیگر!
شعر ای مرگ!ای ناخدای پیر!اینک گاهِ رفتن!بیا تا لنگر…
بیشتر بخوانید » احساس میکنم که پس از مرگ عاقبت یک روز دیوانه میشوم
شاعر » شارل بودلر
ارسال شده در ۳۰ خرداد ۱۳۹۹
کپی شد
لینک دوستان
0 نظرات
دیدگاه ها