خدا بانگ بر آورد،
“آدمیان مرا از یاد بردهاند:
ارواح خفته دگر بار بر میخیزن،
و دیدگان نابینا ناگزیر میآموزند که حقیقت را بنگرند.”
از آنجا که رستگاری در پی رنج میآی،
جهان را با عصای مجازات خویش در هم نوردید،
و فرمانروایی هولناک ویرانگر خود را بنیان نهاد.
اما آن جا که ویرانههایش،
آدمیان را در میان عذاب و اندوهشان لگدمال کرد،
نومیدانه فریاد سر دادند،”خدایی نیست.”
بیشتر بخوانید: نوا های پنهانت از تقدیری شوم خبر میدهد
شاعر: ورا بریتین
مترجم: مستانه پورمقدم
ارسال شده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
کپی شد
لینک دوستان
اشتراک در
0 نظرات
دیدگاه ها