هیچ کس هرگز باز نخواهد گشت

دختری در میان همسرایان کلیسا می‌خواند،
از همه‌ی کسانی که در سرزمینهای بیگانه وامانده‌اند،
از همه‌ی کشتی های به سوی دریا رانده،
از همه‌ی کسانی که سرخوشی‌ شان را از یاد برده‌اند.
این گونه آوایش به سوی گنبد پر کشید،
و پرتویی از خورشید بر شانه‌ی سفیدش درخشید،
و از ظلمات همه تماشا می‌کردند و می‌شنیدند
چه سان جامه‌ی سفید در آفتاب می‌خواند.
و همه گمان می‌کردند که سرخوشی خواهد آمد،
که همه‌ی کشتیها در بندرگاههای امن پناه گرفته‌اند،
که همه‌ی مردم وامانده در سرزمینهای بیگانه،
خود زندگانی متینی یافته‌اند.

و آوا دل‌انگیز بود، و آفتاب لطیف بود،
و تنها، در بالا، بر دروازه‌های مذبح،
درگیر با راز،- کودکی می‌گریست،
چون هیچ کس هرگز باز نخواهد گشت.

ارسال شده در ۷ اسفند ۱۴۰۰
  • اشتراک گذاری :
  • 14

    لینک دوستان

    دیدگاه ها

    guest

    0 نظرات
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها

    از سراسر وب