سبکبارند و سعادتمند و سیراب،
آنان که همخوابهٔ فاحشگاناند،
ولی، من بازوانم از هم گسیختهاند،
زیرا، ابرها را در بر کشیدهام.
به لطف ستارگان بیهمتاست،
شعلهزنان در قعر آسمان،
که چشمان سوختهٔ من نمیبینند،
جز خاطرههای خورشید را.
بیهوده خواستم از فضا مقصد و مأوا بیابم
اکنون در پرتو چشمی آتشین،
میبینم که بالم میگسلد.
و چون در راهِ عشق به زیبایی سوختم،
این افتخار بزرگ را نخواهم داشت،
تا نام خود را بر مکانی،
که گور من تواند بود، بنهم.
شعر اکنون در پرتو چشمی آتشین،میبینم که بالم میگسلد
بیشتر بخوانید » شبی سیاه بود از آفتاب آن روز طالعی سنگین سر برآورد
شاعر » لویی آراگون
ارسال شده در ۳۰ خرداد ۱۳۹۹
کپی شد
لینک دوستان
0 نظرات
دیدگاه ها