اینگونه بود که توانستم قدم بزنم

در یک جیب پالتو ام مرگ و در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم،

در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم،
در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را،

در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم،
یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را،

چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد…

در یک جیب پالتو ام عقلم را و در جیب دیگر قلبم را گذاشتم،
اینگونه بود که توانستم قدم بزنم…

بیشتر بخوانید: ما در شهرمان در زندگی دیگران سرک نمی‌کشیم

شاعر : احمد ارهان

مترجم:کیوان روان بخش

ارسال شده در ۱۹ بهمن ۱۴۰۰
  • اشتراک گذاری :
  • 26

    لینک دوستان

    دیدگاه ها

    guest

    0 نظرات
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها

    از سراسر وب