معقول باش ای درد من،و اندکی آرام‌تر گیر…!

معقول باش ای درد من، و اندکی آرام‌تر گیر
تو شب را می‌طلبیدی و او هم اکنون فرا می‌رسد
جوّی تیره، شهر را دربر می‌گیرد
کسانی را آسایش می‌آورد و کسانی را تشویش.

بدان هنگام که فوج رجاله‌های پست
در زیر تازیانه‌ی لذت که دژخیمی غدّار است
می‌روند تا در جشنِ بنده پرور، میوه‌های ندامت بچینند؛
ای درد من، دستت را به من بده و دور از آنان، از این‌سو بیا.

بنگر سال‌های مرده را
که در جامه‌های قدیمی از ایوان‌های آسمان خم شده‌اند.
بنگر تأسف را که لبخندزنان از قعر آب‌ها سر برمی‌کشد.

خورشید محتضر را ببین که زیر طاقی می‌خسبد
و چون کفن درازی که بر شرق کشیده شود.
بشنو، عزیز من، بشنو شب دلاویز را که گام بر می‌دارد.

شعر معقول باش ای درد من،و اندکی آرام‌تر گیر…!

بیشتر بخوانید » درد،حرف نیست درد،نام دیگر من است

شاعر » لویی آراگون

ارسال شده در ۳۰ خرداد ۱۳۹۹
  • اشتراک گذاری :
  • 55

    لینک دوستان

    دیدگاه ها

    guest

    0 نظرات
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها

    از سراسر وب