آنا آخماتووا
-
ادبیات
به خود یاد دادم عاقل باشم و ساده زندگی کنم
به خود یاد دادم که عاقل باشم و ساده زندگی کنم، به آسمان بنگرم و خدا را شکر گویم،دم غروب انقدر راه بروم،که خسته شوم و جان نداشته باشم به دلواپسی ها گوش دهم.وقتی برگهای گیاه روییده در مسیل رود خش خش می کنند،و میوه های زرد و سرخ سماق کوهی بر زمین می افتند،در باب ویرانی زندگی، زوال و زیبایی...
بیشتر بخوانید »