الکساندر بلوک
-
ادبیات
نوا های پنهانت از تقدیری شوم خبر میدهد
در نوا های پنهانت از تقدیری شوم خبر میرسد. تمامی پیمان های قدیسی نفرین میشوند. و سعادت حرمت از کف میدهد. و چنان نیروی گیرایی در آنها میگذرد، که من به تکرار میگویم: این تو بودی که با وسوسهی زیباییات، فرشتگان را به پایین کشاندی...
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
خیابانها از شیون سرمست بودند
در شرابخانه ها و خیابان های پیچ در پیچ،در خیال بازی های برقی،کاویدم آن بیسرانجام و دلفریب را،آن درهم کوفتهی ازلی را با سخن. خیابانها از شیون سرمست بودند. خورشیدها در ویترین های درخشان بودند. زیبایی چهرهی زنان! نگاههای خیرهی مردان! اینان شاه بودند- نه ولگرد...
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
هیچ کس هرگز باز نخواهد گشت
دختری در میان همسرایان کلیسا میخواند، از همهی کسانی که در سرزمینهای بیگانه واماندهاند،از همهی کشتی های به سوی دریا رانده، از همهی کسانی که سرخوشی شان را از یاد بردهاند.این گونه آوایش به سوی گنبد پر کشید،و پرتویی از خورشید بر شانهی سفیدش درخشید...
بیشتر بخوانید »