دور است از من آرزو
-
ادبیات
دور است از من آرزو دور – دیر است بر من زندگی دیر
تنگ غروب استدر خانه شمعی و چراغی یا صدایی نیستاما…در من کسی می گرید اینجاساعت به تابوت سیاهش خفته گوییقلب زمان استاده از کاراز قاب عکسی چشم های آشنایی روی دیواردارد به من نظر اما چه بیماردر آسمان تیره یک چابک پرستوبا پنجه های باد وحشی در ستیز استباران نمی بارد ولی ابری شناوربا یادهای خوب من پا در گریز استدور است از من آرزو دوردیر است بر من زندگی دیردلتنگ از این دوری و دیری و تماشادر من کسی خاموش می گرید در اینجا سیاوش کسرایی
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
دروازه ها دوباره هرگز باز نخواهند شد؟
و همه اش همین؟ و دروازه ها دوباره هرگز باز نخواهند شد؟ و باد و غبار به دور لولاهای زنگ زده در خواهند چرخید و ترانه های اکتبر به ناله خواهند افتاد، وای – چرا، وای – چرا؟ و تو به کوه نگاه خواهی کرد و کوه به تو نگاه خواهد کرد و تو آرزو خواهی کرد که کوه بودی و کوه اصلا هیچ آرزویی نخواهد کرد؟ همه اش همین؟ دروازه ها دوباره هرگز،هرگز باز نخواهند شد؟ فقط باد و غبار و لولاهای زنگ زدۀ در و اکتبر نالان
بیشتر بخوانید »