گرفتار
-
اشعار بین المللی
هنگامی که دیدم اشک از چشمانت فرو میریزد گرفتار شدم
عهد کردم که هیچ شبی به تو زنگ نزنم و به تو فکر نکنم ، وقتی بیمار میشوی و دلواپست نباشم و گلی نفرستم و دستانت را نبوسم و شبی زنگ زدم، بر خلاف میلم و گل فرستادم، بر خلاف میلم و وسط دیدگانت را بوسیدم ، تا سیر شدم عهد کردم که نه و وقتی به حماقتم پی بردم خندیدم عهد کردم، که کار را یکسره کنم و هنگامی که دیدم اشک از چشمانت فرو میریزد گرفتار شدم
بیشتر بخوانید »