ویسلاوا شیمبورسکا
-
ادبیات
به آنهایی که عاشقشان نیستم خیلی مدیونم
به آنهایی که عاشقشان نیستم خیلی مدیونم، احساس آسودگی خاطر میکنم، وقتی میبینم کس دیگری به آنها بیشتر نیاز دارد، شادم از این که، خوابشان را پریشان نمیکنم، آرامشی که با آنها احساس میکنم، آزادی که با آنها دارم، عشق، نه میتواند بدهد، نه بگیرد. برای آمدنشان به انتظار نمینشینم، پای پنجره، جلوی در مثل یک ساعت آفتابی صبورم میفهمم آن چه را عشق نمیتواند درک کند، و میبخشایم
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد و اتفاق نخواهد افتاد
هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد. و اتفاق نخواهد افتاد، درنتیجه ناشی، به دنیا آمده ایم، و خام خواهیم رفت، حتی اگر کودن ترین شاگرد مدرسه ی دنیا می بودیم، هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم. هیچ روزی تکرار نمی شود، هیچ شبی،دقیقاً مثل شب پیش نیست، هیچ بوسهای،مثل بوسهی قبل نیست و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
هر دو بر این باورند،که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
هر دو بر این باورند، که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده. چنین اطمینانی زیباست، اما تردید زیباتر است. چون قبلا همدیگر را نمیشناختند، گمان میبردند هرگز چیزی میان آنها نبوده. اما نظر خیابانها، پلهها و راهروهایی، که آن دو میتوانسته اند از سالها پیش، از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟ دوست داشتم از آنها بپرسم آیا به یاد نمی آورند شاید درون دری چرخان زمانی روبروی هم؟ یک ببخشید در ازدحام مردم؟ یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟ ولی پاسخشان را میدانم.
بیشتر بخوانید »