از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
صورتت را نمی دیدم
به شیشه های مه آلود نگاه کردم
بخار شیشه ها آب شده بود
شفاف بودند ، اما تو نبودی
صدای تو را از دور می شنیدم
تو در باران راه می رفتی
تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی
از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد
سرد بود
به خانه آمدم
پشت پنجره تا صبح باران می بارید
شعر از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
در ادمه بخوانید » رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد
شاعر » احمدرضا احمدی
ارسال شده در ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
کپی شد
لینک دوستان
0 نظرات
دیدگاه ها