شل سیلور استاین
-
ادبیات
آسمونخراشا آسمونِ این خراب شده رو گرفتن!
آخرین روزی که تو این شهر لجن از خواب پامیشم پی خورشید میگردم آسمونخراشا آسمونِ این خراب شده رو گرفتن! آخرین روزی که صورتم تو این آب لجن میشورم ریش کسی میزنم که دیگه نمیشناسمش تو راهرو موشا جولون میدن دماغم بهم میگه آشغالا دارن تو کوچه میگندن از طبقهی پایین صدای زرزره بچّه میاد! آخرین روزی که این صدا به گوشم میخوره...
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
وقتی همسن تو بودم یه گاری تنهایی میکشیدم
عموم گفت: چهجوری میری مدرسه؟ گفتم: با اتوبوس عموم خندید گفت: هه! وقتی همسن تو بودم ده کیلومتر راه تا مدرسه پیاده میرفتم عموم گفت: چهقدر بار میتونی بلن کنی گفتم:قد یه گونی گندم عموم خندید گفت: هه! وقتی همسن تو بودم یه گاری تنهایی میکشیدم یه گوساله ر بلند میکردم عموم گفت: تا حالا چنبار دعوا کردی؟ گفتم: دوبار! هر دوبارشام کتک خوردم...
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
همیشه یه صدایی رو میشنوی
همیشه یه صدایی رو میشنوی، که آروم آروم بهت میگه: « این کار درسته و اون کار درست نیس» نه معلّم نه بابا ننه نه کیشیش نه رفیق نه هیچ آدم باکلّهی دیگهیی،..
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
شیب پلّهها بیشتر نشده؟شهرا خیلی عوض شدن
این روزا زیاد برف نمیاد؟ شیب پلّهها بیشتر نشده؟ شهرا خیلی عوض شدن جوونا بیخیالن روزنامهها دم به دم آب میرن رفقام آروم حرف میزنن، اونقدر آروم که نمیشنفم چی میگن جکا مث قدیم خندهدار نیستن دخترا نصف سابق خوشگلن امروز تو پارک یه مرد بهم گفت: «پدربزرگ» دلواپس شهرت نیستم...
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
این پلنگ چه مغرور به نظر می رسد
این پلنگ چه مغرور به نظر می رسد چه کلاهی سرش گذاشته با آن خالهای تنش فکر می کند خیلی قشنگ است حتماً از زندگی اش کاملاً راضی است بیچاره پلنگ نمی داند که من او را با مدادم روی کاغذ کشیده ام و هر وقت بخواهم می توانم او را پاک کنم...
بیشتر بخوانید » -
ادبیات
کی مجبورمون کرده بود تو تاریکی راه بیفتیم؟
تو تاریکی زیر نور ماه راه افتادیم تا گنج رو پیدا کنیم از هفت تا بیابون گذشتیم از هفت تا دریا از هفت آسمون، اما نمی دونم چرا تو تاریکی راه افتادیم؟ چون صبح که شد، هیچی پیدا نکردیم...
بیشتر بخوانید »