داستانی بی‌پایان برای سراسرِ سرزمین نوشت…

درختی سوخت
دودش
شعری گریان برای باغ نوشت.

باغ که سوخت
دودش
داستانی بس غمگین برای کوه نوشت.

کوه که سوخت
دودش
قصیده‌ای اشک‌آلود برای روستا نوشت.

روستا که سوخت
دودش
نمایشنامه‌ای تراژیک برای شهر نوشت.

در شهر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را
یک جا در دل و قامتش داشت
آنگاه که به‌خاطر آزادی خودسوزی کرد
دودش
داستانی بی‌پایان
برای سراسرِ سرزمین نوشت…

شعر داستانی بی‌پایان برای سراسرِ سرزمین نوشت…

در ادامه بخوانید » در لابلای شب می‌لرزد،دریای ژرف،گنگ و قیرگون

شاعر » شیرکو بیکس

ارسال شده در ۲۶ خرداد ۱۳۹۹
  • اشتراک گذاری :
  • 51

    لینک دوستان

    دیدگاه ها

    guest

    0 نظرات
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها

    از سراسر وب