هنگامی که رودخانه از یخ پوشیده است،
از خطاهایی بپرس که بدان مرتکب گشتهام،
از کرده هایی که موسوم به زندگی گشت،
و نکرده هایی که در خیال،کاهلانه سر می رسند،
برخی به علاج می مانند،برخی چون درد،
از عشق و بیزاری بپرس،که فرقش در بدترین حالت چیست،
گوشم با تو خواهد بود.
می توانیم چشم انتظار بازگشته،
به نظاره ی رودخانه ی خاموش بنشینیم،
هر چیزی آنجا پنهان است، می دانیم.
آمدن ها و رفتن ها، از دوردست ها،
که پیش از ما خاموشی را در خود جای داده اند.
کلام من است،
آنچه بر زبان رودخانه جاریست.
شاعر: ویلیام استفورد
مترجم:فائزه پور پیغمبر
ارسال شده در ۸ اسفند ۱۴۰۰
کپی شد
لینک دوستان
0 نظرات
دیدگاه ها