کوری و کری و لالی چند ساعتی روی نیمکت باغچه‌

غروب هنگام
کوری و کری و لالی
چند ساعتی
روی نیمکت باغچه‌ای
استوار و شاد و خندان
نشسته بودند
آنکه کور بود با چشم آنکه کر بود می‌دید و
آنکه کر بود با گوش آنکه لال بود می‌شنید و
آن نیز که لال بود،
با جنبیدن لب هردوتایشان،
گفته‌ها را درک می‌کرد
هرسه نیز با هم
در یک زمان
سرمست عطر گل‌ها بودند

شعر کوری و کری و لالی چند ساعتی روی نیمکت باغچه‌

در ادامه بخوانید » مرد باورش نمی‌شد چشم روی هم نگذاشت آن‌ شب

شاعر » شیرکو بیکس

ارسال شده در ۲۶ خرداد ۱۳۹۹
  • اشتراک گذاری :
  • 57

    لینک دوستان

    دیدگاه ها

    guest

    0 نظرات
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها

    از سراسر وب